در چشم هايت شعر داري ماه كنعاني
بلبل به لكنت مي زند وقتي غزلخواني
بالا بلندي دست ِ ماهم گاه كوتاهست
خورشيد مي ماند براي پرتو افشاني
يوسف كه زيبا نيست وقتي چهره بگشايي
انگار خورشيدي نشسته روي پيشاني
در گامهايت باغ هايي مي شكوفد سبز
زيرا شما اولاد دريا...آب و باراني
ما در كويري خشك... تنها با دهاني باز
اميدِ مان اينست ...تا آبي بنوشاني
تاريك شد وقتي كه رفتي ماه هم كوچيد
بايد شما خورشيد را بر ما بتاباني
با ياس ها هم نسبتي با گل كه خويشاوند
حتي مسير باغ ها را خوب مي داني
ما انتظارت را غروب جمعه ها داريم
وقتي بيايي جشن مي گيريم و مهماني
مجتبي اصغري فرزقي(كيان)-مشهد
شکوه بیداری
بیدار شو! هم کیش من، دنیا جوان شد
موجی ز تکبیر و دعا بر آسمان شد
سجاده ی تحریر ،میعاد حضور است
پیوند امت ، شاه بیت عاشقان شد
تونس ، یمن ، لیبی ، تمام حق طلب ها
بیدار گشته ، حرف اول در جهان شد
بحرین که روزی پاره ای از خاک ما ب
ادامه مطلب